می دانی؟از خستگی دستهایمان نیست که به هم نمی رسیممن و توصبوری را خوب یاد گرفته ایمآنقدر که این فاصله های نفس گیر هم دیگرتکانمان نمی دهند..ما دایره ی مرگ را بارها دور زده ایمهر دو خوب می دانیمکه این زخم های مشترکچه بر سر آسمان آرزوهایمان آورد..شاید هیچکس نداند اما من می دانم که حسرت آغوش یک زنبا خوابهای هر شب یک مرد چه می کند..حریم تنهایی جای خود امابیا پایمان را کمی فقط کمیاز گلیم اش درازتر کنیممی دانم..دیگر نیازی به اعتراف های شبانه نیست امامی نویسم تا باز هم بدانی..در خرابه های آخرین ایستگاه دلتنگیناباورانه منهنوزهنوزهنوزعاشق تو ام...,می دانید,می دانی بهشت کجاست؟,می دانی,می دانی یک وقت هایی,آیا میدانید,آیا می دانید که,آیا میدانید علمی,آیا میدانید های جالب,آیا میدانید جدید,آیا میدانید ورزشی ...ادامه مطلب
گاه دلم میگیرد ... گاه زندگی سخت میشود...گاه تنها "تنهایی" آرامش میآورد...گاه گذشته اذیتم میکند...گاه هوایت دیوانه ام میکند...این "گاه ها" ..گه گاهی تمام روز و شب من میشوند...آنوقت بغض راه گلویم را میگیرد!درست مثل همین روز ها... ....,دلم میگیرد,دلم میگیرد در هوایی که,دلم میگیرد وقتی,دلم میگیرد وقتی میبینم,دلم میگیرد از گفتن,دلم میگیرد از هرچه هست,دلم میگیرد در هوایی,دلم میگیرد از باغی که میسوزد,دلم میگیرد از باغی,دلم ميگيرد از ...ادامه مطلب
نفرین نکن مرا! خودت را خراب نکن پیش خدا عشقم! که خدا عاشقم شده، کمی زودتر از تو، و گمانم کمی بیشتر! آنقدر عاشق من است که بی اجازه سرک نمیکشد توی دفتر خاطراتم و بی اجازه گوشی ام را چک نمیکند حتی! چک نمیکند! بخدا چک نمیکند! وگرنه میفهمید که دائم در اس ام اس هایم پشت سرش حرف میزنم تنها به این دلیل که زیباترم نکرد تاتو، دلت مرا بیشتر بخواهد! اما تو... تمام شماره های ناشناس مرا حفظی و به تعداد تک تکشان مرا لو داده ای! و خدا آنقدر عاشق من است که حتی دروغهای غیر مصلحتیم را لو نمیدهد! تازه! چقدر وقتها خودش را به خواب میرند تا نفهمد که من نماز صبح نخواندم! و من همیشه سر ,به تو که فکر میکنم قلبم میلرزه,به تو که فکر میکنم,به تو که زیبایی,به تو که فکر میکنم شهیار قنبری,به تو که نگاه میکنم,به تو که راحتی بی من,به تو که زیبایی نماشا,به تو که فکر میکنم ثانیه هام,به تو که میرسم,به تو که میرسم مکث میکنم ...ادامه مطلب
هَدَر نکن گلولههایت را ! کشتن نداردگوزن پیری که شاخهاش گیر کرده میانِ انبوهِ شاخهها.... برای قصه گفتن؛ بهانه نداشت مادر بزرگ رفتنِ تو را بهانه کردماندنِ مرا، قصه! ...... عشقچه به ناگهان بیاید، چه به آهستهگیفرقی نمیکندتو را به تمامی در بر خواهد گرفتمثل خیس شدن:چه در باران باشد، چه در مِه! ..... چه از تو دورم کردهاند کلمات! کاش جای اینهمه شعرفقط نوشته بودم:دوستت دارم! ..... مرسی که هستیو هستی را رنگ میآمیزیهیچ چیز از تو نمیخواهمفقط باشفقط بخندفقط راه برو...نه،راه نرومیترسم پلک بزنمدیگر نباشی... ...... خندههای توکودکیام را به من میبخشدو ,فقط با تو,فقط با تو میخندم,فقط با تو خوشبختم از امین,فقط تو با من باش ...ادامه مطلب